چند روز پیش داشتم برمیگشتم خونه که یه ماجرایی رو دیدم که فکر کنم در 5 ثانیه یا خیلی کمتر از جلوی چشمام گذشت چون من بدون توقف اون رو دیدم خصوصا که من یه کمی تند هم راه میرم ! داشتم میومدم که یهو یه پسر بچه که یه خرده از عرض خیابون رو رد کرده بود برگشت و گفت بابا چی بگم یادم رفت ؟ تازه من متوجه شدم توی اون کوچه ی تاریک یه مرد ایستاده گفت به بقالیه بگو بابام نیومده و پول برامون نذاشته اگه میشه این چیزایی که بهتون میگم و بهم بدید تا بابام بیاد حساب کنه !!!!!!!!!!! نمیدونم چقدر برای یه مرد این دردناکه ؟ چقدر برای اون پسربچه این کار دردناکه ؟ البته پسر بچه 5یا6 ساله بود ، نمیدونم میفهمید یا نه ؟ وقتی این صحنه رو دیدم واقعا هنگ کردم و فقط راهمو کشیدم و اومدم . وقتی اومدم خونه و داستان رو تعریف کردم ، اهل خونه گفتن ای کاش تو هم با پسربچه میرفتی توی مغازه و به مغازه دار اشاره میکردی هر چه پسربچه میخواد بهش بده ، پولشو من حساب میکنم . اما من توی اون لحظه مغزم هنگ کرده بود و اصلا نمیدونستم باید چی کار کنم ؟ پ.ن. آیا این بجه ها بزرگ میشن عقده ای میشن ؟ پ.ن. خدا کنه اگه عقده ای میشن به سمت مثبت باشه نه منفی !خدا کنه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!
یاغی منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم
منم من ، سنگ تیپا خورده رنجور
منم دشنام پست آفرینش ، نغمه ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم